مهم نیست چجوری! بلند شو!با همین جمله که توی ذهنم میچرخید،زنگ زدم به رفیقِ عزیز و شرط و شروط گذاشتم که یه سهشنبه رو خالی کنیم برای هم...که اگه قرارِ سینما بریم،نریم!که اگه قرارِ بشینیم درس بخونیم،نخونیم!که اگه قرارِ تا لنگِ ظهر بخوابیم،نخوابیم!گفتم این روزهای آخریِ پاییز،بیا به قولی که بهت دادم،عمل کنم.بیا بریم یه کوچه که کُلی برگهای زرد و نارنجی پهنِ زمینش شده.بیا بریم خشخش کنیم رفیق!شال و کلاه کردیم و رفتیم...روی برگهای خشک و نیمهجون
ابرِ مادر گریست. من زیر چتر روزهایم بودم. چند قطرهی اشک، نوک کفشهایم را نمدار کرد. دستم را بیرون گرفتم، قطرهها دانهدانه لغزید و نقش زمین شد. گریه بیصدا بود، بیحرف، بینشانه. هیچ نفهمیدم.
ابر مادر گریست. پدر نبود، خبر داده بودیم تا برگردد. من جایش خوابیده بودم. ابر من کنار ابر مادر، پیچیده در خود، بیصدا میگریستیم. آن شب کذایی. آن بیمارستان، آن اتاق عمل. آن انتظار و چشمبراهی برای صبح. همان شب کذایی.
راستی امروز چندم است؟ بیستم مردا
شهیدان جامِ حق را سر کشیدند
بسویِ عرشِ خالق پر کشیدند
بشد حَک نامشان بر قلبِ تاریخ
نمادِ عشق بر دفتر کشیدند
شاعر معاصر : داوود جمشیدیان ، متخلّص به سِتین
آذرماه 1398
یه وقتی از وقتاتون بزنید زیر همه چی!
مثل الان من هنوز بیدارم چایی میخورم تو خونه که همه خوابن میچرخم و با خودم آهنگ زمزمه میکنم؛ به صدای باد گوش میدم ،هوای خنک سحر و نفس میکشم،و باهرفکری که میاد تو ذهنم که زهر کنه این لحظه ها رو بی توجهی میکنم
عب نداره اگه تا ۱۰ صب بخوابم !کارامو دیرتر انجام بدم و یکمیش هول هولکی بشه و شاید به چندتاشم نرسم
مگه چند تا دم سحری خرداد و ماه رمضون تو آخر فصل بهارُ قرارِ تجربه کنم؟
بیخیال برنامه ریزی و این حرفا الانُ
امشب در پاکت می نویسم:
قرارِ من این نبود، که آکنده شوم در خود ...
رویای من، در بی کمالی این روزهای خودم دفن شده، لبریز از افکاری شده ام که نمی توان به آنها نقش داد ...
مانند یک سناریوی بی هویت ...
تمامیت من یک "فرد" است و انگار ذهنم هزاران هزار انسانِ گرفتار ...
دقایقی پیر و ثانیه ای جوان، ناگهان معمار و بی هوا یک به بن بست رسیده ی بی خواب ...
به نظر شروع یک بحران جدید را تجربه خواهم کرد، "بحران معنا"
که به مثابه ی تجربه ی "فلسفه ی هیچ" است ...
"امیرمحمدحسی
دلم میخواد کربلایی بشم ...
اگه بهم بگن همه دارو ندارتو ببخش
از همه ارزو های بزرگت دست بکش ولی کربلایی میشی قبول میکنم...
حتی اگه بگن ب هیچ کدوم ارزوهات نمیرسی ولی کربلایی میشی...
هیچی دیگه نمیخوام...
کربلا_مشهد _ قلبِ زندگی من_ حسین جانم_رضا جانم
گاهی مسیر جاده به بن بست می رودگاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند ،در راه هوشیاری خود ، مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست ،وقتی که قلبِ خون شده بشکست ، می رود
اول ، اگرچه با سخن از عشق آمدهآخر ، خلاف آنچه که گفته ست ، می رود
ادامه مطلب
من یاد گرفتم، من دیدم، من خوب شنیدم. فکر کردم نشستن و تماشا کردن اشتباهه اما درست بود. چون هر بار زیاد دست و پا زدم همهچی بدتر شد.
طوبآ میگه صبر کن، زیاد جو نده، حواس کائنات رو پرت نکن، بذار خدا بدونه کدوم دریچه رو باز کنه و برات ازش نور بفرسته. البته قبلتر فاطمه اینو بهم گفته بود، اون همیشه حقایق رو می کوبونه تو صورتم و من همیشه مقاومت میکنم و سکوت میکنم و در مرحلهی آخر تسلیم میشم. این بار هم. فاطمه گفت مشکل تو اینه که همیشه میخوا
من فکر میکنمهرگز نبوده قلبِ مناینگونهگرم و سُرخ:احساس میکنمدر بدترین دقایقِ این شامِ مرگزایچندین هزار چشمهی خورشیددر دلممیجوشد از یقین؛احساس میکنمدر هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأسچندین هزار جنگلِ شادابناگهانمیروید از زمین.□آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریزدر برکههای آینه لغزیده توبهتو!من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛از برکههای آینه راهی به من بجو!□من فکر میکنمهرگز نبودهدستِ مناین سان بزرگ و شاد:احساس م
برای سرنوشتها[1]
آه ای ایزدانِ نیرومند،
تنها یک تابستان و تنها یک پاییز را
از برای ترانههایی رسیده بر من ببخشایید؛
باشد که قلبم درونِ سینه، سرشار از آن موسیقیِ دلانگیز،
با اشتیاقی هر چه تمامتر سر به نیستی بگذارد.
و روح، چشمپوشیده از میراثِ آسمانیِ خویش در حیات،
بر پهنههای هادس[2] نیز آرام و قرارِ خویش را باز نخواهد یافت.
لیک اگر آنچه که برای من مقدّس است،
شعرهایی که در قلبِ من آرمیدهاند، افاقه کند –
پس خوشا دیگر جهانِ خاموشِ
الله اکبر...!
الله اکبر....!
صدای اذان را میشنوی؟خدا با تو سخن میگوید...
خدایا حافظ وطنم ، مردمانش ،سربازانش ،سردارانش باش.... :)
رهبرم... !
خدایا....
سردارم جایگاه ابدیت تو در قلبِ ماست....حاج قاسم، سلیمانی های دیگری هستند که دارند انتقام خونت را میگیرند....!! تو آرام بخواب سردار خیالت راااااااحت ....❤️ #انتقام_سخت ✌️✌️✌️✌️✌️✌️✌️
مورخہ ۱۶ دسمبر ۲۰۱۸ کو بزم استعارہ کی پہلی
شعری نشست میں پڑھی گئی غزل
ـــــــــــــــــــ
صائب جعفری
ــــــــــــــــــــ
کائناتِ دلِ غمِ گزیدہ تیرے فرماں کے زیرِ نگیں ہے
مہبطِ شادئِ قلبِ عاشق ٹھوکروں میں تری جاگزیں ہے
ادامه مطلب
مورخہ ۱۶ دسمبر ۲۰۱۸ کو بزم استعارہ کی پہلی
شعری نشست میں پڑھی گئی غزل
ـــــــــــــــــــ
صائب جعفری
ــــــــــــــــــــ
کائناتِ دلِ غمِ گزیدہ تیرے فرماں کے زیرِ نگیں ہے
مہبطِ شادئِ قلبِ عاشق ٹھوکروں میں تری جاگزیں ہے
ادامه مطلب
امروز را ۵ نفری رفتیم؛ سین، رِ، میم، زِ، و خودم.
رفتیم نشستیم روی کوه های مشرف بِ شهرِ غبار گرفته یمان.
در جوارِ پنج تن از شاهدانِ پاکِ زمین،
روزِ اولِ اجتماع مان بود،
شروعِ قرارِ درماندگیِ دستِ جمعی مان!
چهار شنبه ها می باید می رفتیم اما این هفته استثناعن سه شنبه را بِ سوگ نشستیم،
از قرارمان بِ این ور قلبم فشرده شده است و روحم سنگینی می کند!
نور از چشم هایم رفته؛ انگار کِ غروبِ یخ زده ی جمعه باشد .
امروز خودش نیامد !
دیشب را تا بامداد بیدار بو
معرفت به ذاتِ آدماست.
نه پیشینه، نه جایگاه و نه نسبت!
معرفت،
یه چیزی شبیهِ یه مهره ی یاقوتی رنگ ِ
که دور قلبِ بعضی هامون هست
پیوسته به یه نخِ نامرئی!
دورِ قلب ِ بعضی هامون نه!
بیخودی تو آدما دنبالِ توجیه نگردین!
معرفت به ذاتِ آدماست...
---------------------------------
معرفت دُرّ گرانی است...
همیشه به ازدواج فکرمیکردم ولی دلم نمیخواست تا قبل از تموم شدن دانشگاه وارد این مسائل بشم.هر وقتی هم که کسی ازم میپرسید چرا شوهر نمیکنی سریع میگفتم مگه من چندسالمه؟!تقریبا از ۱۳سالگی خواستگار داشتم ولی به هیچکدوم اجازه ی اینکه رسما بیان خونمون خواستگاری رو نمیدادیم و منم نمیدونستم اصلا مراسم خواستگاری چیه و چجوری برگزار میشه.یه روز مامانم شروع کرد به حرف زدن درمورد ازدواج و اینکه برای دختر فلانی خواستگار اومده و اون هم بااینکه سنش کمه قبو
دو روزه زیر نظر خواهر دکترمون سرترالین رو شروع کردم! باشد که رستگار شوم! از این تپش قلب و افسردگی و فکر و خیال ها نجات پیدا کنم و برم تو عالم بیخیالی. ولی خب این فقط درمان داروییه افسردگیه برای اینکه بتونم ظاهر زندگیم رو حفظ کنم، من درمان روحیش که حرف زدن و خالی شدن و درست کردن چاله چوله های روحمه که از بچگی و بودن توی یه خانواده ی عتیقه ایجاد شده رو چجوری تامین کنم؟ فعلا چاره ای نیس جز ریختن تو خودم و تحمل تپش قلبِ مزخرف.
دو روزه زیر نظر خواهر دکترمون سرترالین رو شروع کردم! باشد که رستگار شوم! از این تپش قلب و افسردگی و فکر و خیال ها نجات پیدا کنم و برم تو عالم بیخیالی. ولی خب این فقط درمان داروییه افسردگیه برای اینکه بتونم ظاهر زندگیم رو حفظ کنم، من درمان روحیش که حرف زدن و خالی شدن و درست کردن چاله چوله های روحمه که از بچگی و بودن توی یه خانواده ی عتیقه ایجاد شده رو چجوری تامین کنم؟ فعلا چاره ای نیس جز ریختن تو خودم و تحمل تپش قلبِ مزخرف.
همنفس طبیعت
غریبانه جلو می آیم
کودکانه با کلمات بازی می کنم.
و محرمانه دست های سبز قنوت را
نورباران می کنم.
****
چیزی به فردا نمانده است.
روشنایی دشت را می بینم.
ازدحام کوچه گوش هایم را کَر کرده است.
به ساحلِ دریا پناه می برم
تا که در آرامش آبی اش بیارامم.
****
صدای گوش ماهی اسیری
در خروش امواج
بی هدف پیچیده می شود.
آرامشِ قلبِ غریبِ من
در آن گم می شود.
****
به دشت پناه می برم.
و دلم را در میانِ پَرَندهای سبز
شستشو می دهم.
تنم از اعماق می لرزد.
احس
اینقدر فکرم درگیره که حد نداره
اولین بار تو تاریخ۶ ساله ی وبلاگ نویسیم
تو فاصله ۴ ساعت ۳ تا پست میزارم!!!
بچه ها شاید خیلیا بتونن تو خونه خودشون رو قرنطینه کنن
ولی کار ما ازاون کاراست که نمیشه تعطیلش کرد،و من فردا
شیفتم!
پس اگه یه وقت اومدید دیدید این پیج ۱ ساله که فعالیت نداره بدونید
کرونا گرفتم مردم!!!!!
میگم یک سال چون امکان داره یهو چند ماه سرم شلوغ شه و نتونم
بیام ولی یک سال محاله که به وبم سر نزنم!
بوىِ آشناىِ نمِ باران و ریزشِ برگ هاىِ لیلى شده از نوازشِ باد هاىِ مجنون، یادآورِ روز زمینى شدنِ نگاه آسمانى توست، تویى که تنها دلیلِ تکرارِ تپشِ قلبِ مهربان شده از بودنت هستى، تویى که مهربانىِ مهر همه از بودن توست، تویى که ترجمه ى عشقى، تویى که به دنیا آمدى و پاییز را عاشق کردى، مهر ماهى جان بودنت آرامش است و نبودنت دلتنگىِ تا ابد غروب پاییز تولدت مبارک ..
سه گانی 002
- ثبت در کانال تلگرامی میخانه.
شعر نگفته:
از تو هر شعری که نگفتم،
در وجودم درد می ریزد؛
ذکر افسوس مرد می ریزد.
درد نان:
درد نان و سفره های خالی
در خیابان ها پی کارند؛
بچه های کار بسیارند.
غم و درد:
این روزها بدون تو،
چیزی به جز غم نیست؛
دردهایم کم نیست.
پرنده:
پرنده در قفس،
پرواز که کم دارد،
در سینه غم دارد.
غم ها:
غمها از بیکاری
میخواهند انگاری
پا بر قلبِ من بگذارند!.
#سه_گانی
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
@ZanaKORDistani63
@mikhanehkolop3
https://www
متن آهنگ شب های بعد از تو رضا بهرام
لعنت به شب های بعد از تو ، به دردی که ماند از توبه دادم نمیرسی ، رفتی ، آواره شد خانهماندم غریبانه ، لعنت به بی کسیقلبِ من اینچنین آسان نمیلرزیدعشقت اما به غم هایش نمیرزیددنیا را بردی همراهت به نابودیدنیا غم شد مگر تو چند نفر بودی؟
ادامه مطلب
به تازگی آهنگ جدید کامیار به نام یواش یواش منتشر شده است که در ادامه می توانید این اهنگ را دانلود کنید.
دانلود آهنگ کامیار - یواش یواش با کیفیت 320
دانلود آهنگ کامیار - یواش یواش با کیفیت 128
متن آهنگ کامیار به نام یواش یواش (ریمیکس)
ساعتِ قلبم ، ساعت عاشق شدنهخاطرت هم جمع ، وقتی دلت پیشِ منهدورت بگردم که هیچکسی مثلِ تو نیستمیخوام یه لحظه هم ، نبینم چشمتو خیسعزیزی واسم که ، حواسم هست به کاراتبدون که یک لحظه ، نمیشه خسته باهاتبذار توو دستت ، باش
دانلود آهنگ غمگین و احساسی دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم با کیفیت بالا 320 لینک مستقیم mp3 موزیک صوتی همرا با متن ترانه
Ahang dela emshab safar daram chesodaei be sar daram
دانلود آهنگ دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
دلا؛ امشب سفر دارم…♩♪/
چه سودایی/ به سر دارم…♩♪/
حکایت های پر شرر دارم؛ چه بزمی با تو/ تا سحر دارم!♩♪/
به پروازِ آسمانِ عشق… چه خوشرن
متن آهنگ جور چین محسن چاوشی
تووی تاریکیِ شب ، آه در جریان بودزل زدم به آسمون ، عینکم دودی شدبا صدایِ زنگ در ، یهو بارون باریددستای خونه پُر از ، گل داووی شدماه از راه رسید ، روی راه پله نشستدکمه های قلبِ من ، دونه دونش گل شدنگفتم این یه معجزست ، خیره شد به آسمونهمه ی ستاره ها ، دونه دونه گل شدن
ادامه مطلب
میگن هر آدَمی یه زندگی گذشتهای داره .
توی یه عالمِ دیگه، تویِ یه جسم دیگه ..
راست و دروغِش رو نِمیدونم!
اما اگر راست باشه؛ من توی زندگیقبلیم،
حتما چشمهات بودم و تو؛ قلبِ من!
شاید واسه همینه از پشتِ این همه سکوتِ تو،
خیلی چیزها رو میدونم ..
چون حتما یه بار، یه جایی؛
با تو زندگیکردم و با تو دنیا رو دیدم
که الان قلبم فقط برایِ تو میزنه و
چشمهام فقط دنیایِ تو رو میبینه ..:)
#علیرضا_اسفندیاری
دلشوره چیز بدی ایه ، مثل الان که میدونم ممکنه صبح با انفجاری ازبحث بیدار شم
عذاب بکشم
درد بکشم
دلم داره میترکه ، نمیتونم آرومش کنم حتی، دارم خفه میشم از بغض
نمیدونم اخر عاقبتمون قراره چی بشه، هرچی بود از دست دادن نباشه ، مُردن کسی نباشه...
امروز اگه برای مامان یه اتفاق بدتر میفتاد چه خاکی باید تو سر خودم میریختم؟
راجب بابا حرفی ندارم بگم... فقط سایش کم نشه ... چون سخته... کلا بی پدری بی مادری سخته
اما من ، جز اون دو نفر هیچ کسو ندارم حتی ب دادم بر
تاریکی بَدر است و دیگری در آغوشِ کسانِ دیگر است؛ جوشیدنم بسانِ نوشیدنیِ تلخِ زمانهام، بیآغوشت همانندِ شبهای دیگر است. کفر میگویم و چله به جای میآورم، شرابی که جامجام از آن نوشیدهام، بیآغوشت همانندِ چلهگانِ دیگر است. به یاد آر روزی را که برای رسیدن به دیگری، دیگران را بسانِ کسانِدیگر چوب خط کشیدهام، آنگاه که این محال ممکن شد، اینبار من به پاسِ دیگران مِنحَت این رنج را به پیشانی کشیدهام. خاموشیات ناشی از خلقِ کریه
گلآرایی حرم حضرت زینب کبری(س): توسط خادمان آستان قدسرضوی::خادمان آستان قدس رضوی، حرم عقیله بنی هاشم «حضرت زینب کبری (س)»، را در آستانه میلاد با سعادتشان گل آرایی کردند
زینب که شدی تا عشق را معنا کنیکربلا را تا ابد با اشکِ خود احیا کنیروح بخشیدی به آیینِ پدر بعد از نبیپیروی از مادرِ خود حضرتِ زهرا(س)کنیسوختی چون شمع در پای ولایت تا فقطبیرقِ سرخِ حسین را در زمین بر پا کنیای علَم بر دوش از کرببلا تا شامِ غم ای که با لبخندِ اشکت درد را زیبا کنی
تا اومدم بیرون چند قطره بارون افتاد روی صورتم. یاد حرف مریم افتادم. گفته بود «احتمالا تو زندگی قبلیت یا ابر بودی یا بارون». اون موقع به حرفش خندیدم اما الان به این فکر میکنم که چقدر معجزه نیازه که هر وقت غمگینم بارون بیاد؟ میباره و قلبِ شکستهم رو تسکین میده. سرقولش هست. همیشه. حتی تو یه عصرِ تابستونی.
به وقتِ بارونِ عصرگاهیِ بیوقتِ تهران
بیستِ
تیرِ
نود و هشت
این روزها احساس تَرَک خورده و تب دارم، مثل کودکی بهانه گیر، بی تابی می کند.
دلم کبوتر کبوتر ، بی قرارِ رسیدن است.
وتو
مهربانتر از نسیم صبحگاهان، دست خداییت را بر سرم می کشی و سیرابم می کنی که
نیازِ تشنه به آب، باور رضایی توست.
محمد رحیمی
۱. بابام هر سال که نفرات برتر اعلام میشه، با یه شوق و ذوق خاصی همهی نفرات رو نگاه میکنه… باور کنید برق توی آسمون چشماش رو میشه کامل دید… بعدش میگه: «یادش به خیر! منم یه روزی مثل همینا بودم…»
[هر سال نگاه میکنه ها… :| حتی زمانی که من خوندم کنکوری نبودم!]
و من با شنیدن این جمله غمگینترین موجود دنیا میشم… این که هیچوقت نمیتونم به دخترم / پسرم همچین جملهای رو بگم… :(
۲. شارژ گوشیم تموم شد و از اون جایی که کاملا گوش به زنگِ اعلام نتا
وقتی داشتم توصیف میکردم اون دنیا برم قراره خدا چطوری حالمو بگیره کلی غش غش خندیدم
اونجا بود که خنده من از گریه غم انگیز تره...
کار از غم انگیز بودن گذشته...
منِ فراری تسلیمِ مرگ شدم... منتظز وقتشم و ببینم چی میشه...
تو این دنیا که دیگه رنگِ خوشی رو نمیبینم ... چه ۲۰ سالِ الان ...
چه ۳۰ سالگیم...
فقط اوضاع بدتر میشه بدتر میشه بدتررر....کیه که ببینه کمک کنه....
چقد دلم میخواد قلبم وایسه از این همه بی رحمی....من حتی نمیتونم دردمو برای کسی بگم... خیلی سخته سکو
که یه روز بلاخره میونِ این درد ریشه میکنیم، جوونه میزنیم، رشد میکنیم، بزرگ میشیم ولی فراموش نمیکنیم. چون این فراموش نکردنه لازمهیِ رشده. که این درد چیزیه که خودمون انتخابش کردیم، پس چرا باید ازش فرار کنیم؟ ما باقی میمونیم کنارِ این درد و همراهِ باهاش رشد میکنیم. اونقدری که بلاخره یه روز زل بزنیم تویِ آیینه و با افتخار بگیم این آدمیه که خودمون ساختیمش. که این حجم از تغییر، انتخاب خودمون بوده. که باید بزرگ بشیم همپایِ این درد، به
افسوس | که چقدر دیر میفهمی | که واحدِ عُمر | لحظه است | «آن» است | کیلو نیست | و چقدر مسخره است اگر; | موهبتی را، فرصتی را، دلهرهای را | به یک وقتِ دیگر واگذار کُنی | به درسات وقتی تمام شُد | به مصلحت و ترس ات وقتی ازبین رفت | به حالا یکدفعهء دیگر که یختان بیشتر آب شُد..«عُمر، برف است و آفتابِ تموز»این توصیف | تازه مالِ زمان سعدی است | که زندگیها قرارِ بیشتری داشت | گرنه در این روزگارِ مجازی | زندگی، خیلی گریزانتر از سُرعتِ حتّی یک کلیک است | و
در آیینه به چشمهای قرمزم نگاه میکنم. به بینی و لبهای ورم کردهم. اما باز هم هیچکدوم نمیتونن راویِ حقیقیِ قلبِ شکستهم باشن. هر چند دقیقه یک بار، تصاویرِ اون روز هجوم میارن به مغزم. تکه تکهان اما هر بار به خودم میلرزم. اون روز به روحم تجاوز شد. به اعتمادم به آدمها.
تیر اول جایی شلیک شد که روی صندلی مقابلم تو کافه نشست و گفت :«چطور نفهمیدی که شما دو تا اصلا مناسب هم نبودین؟» و بعد لیستی از تفکرات "اون" رو برام ردیف کرد. بالاخره خیلی وق
"برایِ ارتباط با دیگری باید زبانِ او را دانست. ایلیچ میگوید زبان فقط صدا نیست، بلکه صدا و سکوت است و باید هر دو را با هم آموخت. واژهها در دامنِ سکوت جان میگیرند و تنها راهِ ارتباطِ عمیق با دیگری یاد گرفتنِ دستورِ زبانِ سکوتِ اوست. اما دستورِ زبانِ سکوت را هرگز نمیتوان یاد گرفت، اگر که ذهنِ تو سرشارِ از صداهایِ خودت باشد، صداهایی که از خودت، خانهات و سرزمینت حمل میکنی. برایِ اینکه بتوانی دیگری را بفهمی، اول باید با خودت غریبه شوی.
منتشر شد: «خرسی که میخواست خرس باقی بماند"نوشتهی یورگ اشتاینرنقاشیها: یورگ مولرترجمهی آزاد: آرش حسینیاننشر تلنگر. چاپ اول. ۱۳۹۷شابک: ۷-۸-۹۹۸۴۷-۶۰۰-۹۷۸42 صفحه . مصور . قطع جیبی ارزش پولی: 15 هزار توماناطلاعات بیشتر: ahpub.ir/post/39خرید نسخهی کاغذی: @Hoseinian_Arash
روزی اتفاقی افتاد. گروهی آدم همراه با ابزارهای جنگلبَرداری به جنگل آمدند. با سعی و تلاش، درختان را گروهگروه بریدند و کف زمین را همچون سقف اتاق صاف کردند. گویا قرار بر این شده بود قلب
اگر از حال من میپرسی...روزهای بهتریست، اما نه آنقدر که مانع دلتنگیهای من شود. نه آنقدر که دیگر بغضی به گلو نیاید. بغضهای خانهکرده وسط سینهام...روزهاییست که بسیار رویا میبافم، شیرینیشان مینشیند به جانم اما با هر رویا غرق بغض میشوم. بغض از سرِ نداشتنِ این شیرینیها در زندگی. بغض از سر دور از دسترس بودنشان. بغض از سرِ این همه شکاف میان من و این سادهترین رویاهای جهان که کوچکترین ارتباطی به مال و ثروت ندارند. بغض از سرِ حسرت
فکر کنم اولین آرزوم ،آرامشه ، در کنارشون...
وقتی ارامش نیست ، اگه یه روز نباشن؟ حتی باااینکه بدم میاد ازش ، چی میشه زندگی؟!
عمیقا نگرانم ، نگرانم بدبختی ها بیشتر شه ، چه بیچاره ایم ما نه،؟!
خدایا اگه دقت کنی ، یه دلخوشی کوچیک هم ندادی میدونی؟!
بیچاره تر از بیچاره میکنی و هی ناشکری کنیم بیچاره تر میشیم ، خدایا چی بگم بهت؟!
چرا اینطوری میکنی باهامون؟!
چرا میخوای بدبخت ترم کنی؟
من میدونم اتفاقای بد دارن نزدیک میشن...
از همچی بدم میاد خدا ، به هیچی اع
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
به هر حال تو یک تابوت داری و منی ک از تک تک این کلمات متنفرم. به هر حال در تو اشتیاق کمی بود و منی ک سرشار از حماقتم. برایم فرقی نکرد، هزاران بار به چشم، به گوشت و قلبم دیدم و نفهمیدم، نخواستم چنین فهمیدنی را. به یقین، به قوانینِ جاذبه و هر چه ک بشود آن را معتبر شمرد. به تابش اولین پرتو صبحگاهی ک می نشیند روی این دنیای مادی، همگی معنای یکسانی دادند و من هم آن را شنیدم ولی نخواستم ک ببینم. صدایِ قلبِ من سنگین است و از درک کردنش منزجر می شوم. به پمپاژ
پوستِ شیرِ ابی را گوش میدادیم. برای تمامِ شبهایی که بیدار بودیم و فکر میکردیم و فکر میکردیم. به تکتکِ آدمهای آمده و نیامدهی زندگیهامان. به آدمهایی که مدعیِ دوست داشتنمان بودند، به آدمهایی که دوستمان داشتند و نمیدانستیم، به آدمهایی که در گذرِ روزها گم شدند، به آدمهایی که پاییز رفتند و برگشتنشان را کسی ندید، به چشمانِ درشتی که برای همیشه بسته شد، بدونِ اینکه برای آخرین بار قطرههای زلالِ اشکهای همیشگیاش را از نگا
امشب زمینِ کرب و بلا باز در تب استقلبِ امامِ عصر ز ماتم، لبالب است
تندیسِ صبر و کنزِ حیا کوچ می کندآنجا که مِلک و مُلک و مَلَک، نامِ زینب است
سالروز ارتحال عقیله بنی هاشم،
حضرت زینب کبرا، سلام الله علیها
تسلیت باد.
ح.ش.مهرآیین۱۹ اسفند ۱۳۹۸
متن آهنگ خوش خنده ی من سینا درخشنده
دیدمت ، عشق میانِ قلبِ من دامن گرفت
آسمانم از سرِ خوشنودی باریدن گرفت
چشمهایت غصه را از زندگی من گرفت
از همه عالم دلم تصمیم دل کندن گرفت
دلبرِ خوش خنده ی من ، حرفاتو با خنده بزن
لحن قشنگت رو میخوام
بمون همیشه توو دلم ، نازتو دائم میخرم
ادامه مطلب
مرتضی سرمدی کنار من بمون
دانلود آهنگ جدید مرتضی سرمدی به نام کنار من بمون
Morteza Sarmadi - Kenare Man Bemon
+ متن ترانه کنار من بمون از مرتضی سرمدی
متن ترانه مرتضی سرمدی به نام کنار من بمون
کنار من بمون بزار عادت کنم دیوونگیتو
کنار من بمون دلِ دیوونه عاشق میشه بی تو
منه بی تکیه گاه منه بی سر پناه شدم دیوونه باز
ببینُ تو نرو منه دیوونرو شدم دیوونه باز
میدونی حالم بده بی تو
میدونی یا هیشکی یا تو
میدونی این قلبِ من آروم نداره
رفتنت این مردو از پا درمیاره
سلام با وفاترین!خبرت هست که همه دارایی این شاعر شوریده حال، شعرهایی است که خوشه خوشه از گندمزار وجود تو چیده میشود؟!با تو هر روز معجزه ای تازه رخ میدهد و من درخت پیری هستم که از یُمن خورشید نگاهت در پاییز جوانه زدهام چون بهاران.اما این روزها با احساسی پُر از تاول کوچههای دلتنگی را طی میکنم تا به تو برسم.چندی است تقدیر ناجوانمرد، دورم ساخته از کعبهٔ وجودت. در آرزویم که روزی به حجِ تنات نائل آیم.تا رسیدن به مکهٔ آغوشت همهٔ راهها و م
همین که دیدم بارون شد ؛ قلبم شروع کرد خودشو به در و دیوار زدن ...
خوشبختانه پدر و مادر قرار بود بیرون برن و منم تا رادارام فعال شد که اوضاع از این قرارِ زود حاضر شدم فلاسک کوچیکمو پرِ چای کردمو دوتا بیسکویت کوکی ( که عاشقشم رو پیچیدم ) لایِ دستمال و چپوندم توی کیفم و زودتر ازشون زدم بیرونو نشستم توی ماشین . میدونستم که قرارِ فقط توی ماشین بشینم و منتظرشون بمونم تا کارشون تموم شه و برگردن اما همینم خودش عالی بود .حالا هم توی ماشین نشسته بودم و ره
دانلود رمان گرافیکی بتمن – جوک کشنده با زبان فارسی
پایان یافته
نام : مترو: بتمن – جوک کشنده
دسته بندی: رمان گرافیکی
تعداد قسمت : 1 قسمت
کمپانی: دی سی
وضعیت: پایان یافته
سال انتشار: 1988
خلاصه : این گرافیک ناول، برترین داستان نوشته شده برای زوج بتمن و جوکر است، داستانی که حکم قلبِ تاریخچهی این دو شخصیت را ایفا می کند؛ داستانِ آخرین جوکی که هر کسی را به خنده وا می دارد، خنده ای که همه را به سوی مرگ هدایت می کند و تلخی زندگی را شرح می دهد، این داستان
در تمامِ شب چراغی نیست، در تمامِ روز نیست یک فریاد...
چون شبانِ بی ستاره ، قلبِ من تنهاست! ...
"احمد شاملو"
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
در وجودم ترسِ ذهنیِ دهشتناکی وجود دارد که رویاهایم را مفلوج و درمانده می کند. این ترس واقعی نیست. اما ریشه اش درونِ ذهنِ خیالبافم است. می گویند؛ این برخورد و واکنشِ آدم هاست که نشان می دهد چقدر به شما ارادت دارند، وگرنه هیچ کس تا به حال نتوانسته است قلبِ آن ها را از نزدیک ببیند. می خواستم بدانی هنوز توی دنیایم زنده ای. در خیالاتم، در رویاهایم، میان کابوس ها و خواب هایم، وسط پیاده روی های کنار سنگفرش های پارک، زیر درخت های کاج که صدای قارقار کلا
ای دوست زمن بردلِ بیمار،چه گفتی؟
ازماتمِ این عشق گهربار، چه گفتی؟
گفتی همه را؟راست وخدایی، که نگفتی!
زین قلبِ پرازدردِ ستمکار ،چه گفتی؟
آن لحظه ی دیدارکه ازسوی تو آمد
هرگز نروداز دلِ بیزار، چه گفتی؟
آیینه نشستم، همه ازخیرگذشتم
ماهیچ خودت،از هنرِ مار،چه گفتی؟
گفتا که چو مُردم تونیا بر سرِقبرم
گفتا که توگفتی! ببری عار ،چه گفتی؟
دیدارقیامت شدو از هم چو بُریدیم
خوش باش،دوصد بار،به یکبار ،چه گفتی؟
گویم که چو مُردم تو بیا بر سرِقبرم
آغوش گشا،غ
. لحظه ها ، لحظه ها و لحظه هاهر لحظه، هر دقیقه، هر ثانیه، همه و همه منتظر اند...منتظر تر از هر منتظرند!...قرار است کسی متولد شود؛ کسی که امید هر ناامیدی ست...کسی که قرارِ هر بیقرار است!...نمیدانم کیست!.. ولی هر که هست، کار همه دست اوست، همینقدر را میدانم!...همینقدر را میدانم، که بدون او دیگر عشق و امید معنا ندارند، اصم مطلق میشوند، گنگ تر از هر گنگ!...بدون او جهان، ناقص است!بگذریم...هر گاه حالم از این دنیا سر تا سر نفرت، بهم میخورد، به او فکر میکنم، با خو
. لحظه ها ، لحظه ها و لحظه هاهر لحظه، هر دقیقه، هر ثانیه، همه و همه منتظر اند...منتظر تر از هر منتظرند!...قرار است کسی متولد شود؛ کسی که امید هر ناامیدی ست...کسی که قرارِ هر بیقرار است!...نمیدانم کیست!.. ولی هر که هست، کار همه دست اوست، همینقدر را میدانم!...همینقدر را میدانم، که بدون او دیگر عشق و امید معنا ندارند، اصم مطلق میشوند، گنگ تر از هر گنگ!...بدون او جهان، ناقص است!بگذریم...هر گاه حالم از این دنیا سر تا سر نفرت، بهم میخورد، به او فکر میکنم، با خو
در وجودم ترسِ ذهنیِ دهشتناکی وجود دارد که رویاهایم را مفلوج و درمانده می کند.
این ترس واقعی نیست. اما ریشه اش درونِ ذهنِ خیالبافم است.
می گویند؛ این برخورد و واکنشِ آدم هاست که نشان می دهد چقدر به شما ارادت دارند،
وگرنه هیچ کس تا به حال نتوانسته است قلبِ آن ها را از نزدیک ببیند.
می خواستم بدانی هنوز توی دنیایم زنده ای.
در خیالاتم، در رویاهایم، میان کابوس ها و خواب هایم، هنگامِ قدم زدن روی سنگفرش های پارک،
زیر درخت های کاج که صدای قارقار کلاغ مغ
دختر بزرگ خونه که باشی ، روزگار همه دل نگرونی های بقیه افراد خونه رو به خوردت میده ... بی صدا !
مثل مامور شکنجه، با چکمه های سیاه چرمی و دست دستکش پوشیده بیخ گلوت ! با لبخندی اغواگرانه و نگاه بدذاتانه!
شاید هیچ وقت ،هیچ کس نفهمه که تو ، کنج اتاقت همچنان که بقیه فکر میکردند داری برای امتحانت میخونی ،از دلشوره ی آینده ی برادرت و اوضاع و احوالش ، قلبت ضرب گرفته باشه ... تا اونجا که دست به دامان پروپرانولول شده باشی!
شاید هیچ وقت کسی نفهمه که تو نگر
سازمان نظام مهندسی هم مانند بسیاری از سازمان ها و ادارات آزمون نظام مهندسی اسفند 98 را به دلیل قطع زنجیره کرونا زمان آزمون را تغییر دادند.
اما همیشه بعد از این کنسلی ها سوالاتی مطرح می شود مانند آیا امکان ثبت نام برای کسانی که از آزمون اسفند 98 باز موندن وجود دارد؟ آیا با توجه به شرایط موجود در جامعه باز هم دوبار آزمون نظام مهندسی 99 دوبار برگزار خواهد شد؟
پاسخ: در صورتی که قرارِ بر برگزاری آزمون یکبار در سال باشد قطعا زمانی برای ثبت نام آن
در شنبه ترین روزِ جهان از تو سرودمتا جُمعه ترین ثانیه همراه تو بودم
یک هفته پر از هلهله ی نام تو گشتمیک هفته پراز وسوسه گردید وجودم
گرچه دل تو سختتر از سختترین بودراهی به دماوندترین کوه گشودم !
از پنجره ی اشک به قلبِ تو رسیدمآیینه تَرَک خورد به هنگام ِ ورودم !با آنکه قناری تر از آواز، تو بودیمن غیر ِ سکوت از لبِ لعلت نشنودم
نام از تو نبردم نکند شهر بدانداز بس که من از بُردنِ نام تو حسودم!
رودی شده ام وازَده در معرضِ توفاناز زلزله ی آبیِ این عشق،
می خواهم بدانی، ای رهگذر مهربانِ اتفاقی، قلبِ مرده ام را حتا چند به نسیمی کوتاه، حتا به نرمی بالهای پروانه، برای یک لحظه ای، کوتاه ثانیه ای، چشم برهم زدنی دوباره وادار به تپیدن کردی. انگار ک دوباره شانزده سالم شده باشد، جوان، زنده. به دنبال فهمیدن رازِ گل سرخ با لبانی ارزان، برای به لبخند باز کردن. می خواهم بدانی ای به یاد آورنده خاطرات زیبا. از یاد برده بودم طعم تپش قلبم را، هیجان را، خیال پردازی، حتا آرزو کردن را. برای ثانیه ای، حتا لحظه ای
امروز یک جورِ ملتهبی بود،
انگار حنجره ی های هر کداممان بلند گویی بود رسا، کِ عالم و آدم را بکشاند بِ دورِهمیِ نسبتن خصوصی و جمع و جورِ ما.
درُ دیوار هر کدام بِ بهانه ای شنیدند دعوت های ناخواسته ی مارا، بعضی ها از سر کنجکاوی آمدند، بعضی ها خندیدند و بِ نحوی دَک شدند و بعضی دیگر تلنگری بهشان خورد و آمدند و بعضی هامان هم کِ در هسته ی اصلی قرارِ اولیه بودیم.
خلاصه ی جمعمان؛ من، رِ، زِ، میم، سین و سین بودند.
قبل از بکاء را بِ گفتگوهای بی انتهایمان گذ
با سلام بر کسانی که نوروز را گرامی میدارند؛ و کسانی که نورِ حقیقت به قلبشان میتابد ...
«یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَالِ»
«به لطف مستدام پروردگار یکتا؛ مدیریتکردن و تسلط بر قلبتان را به سمت نور خورشید حقیقت به دست حضرتش بسپارد و همواره یا لحظه به لحظه با کمک پروردگار بتوانید در کرهی قلبِ ایمانتان، ا
بازم کاکتوس:/
همیشه تصمیمات مهم زندگی تنها گرفتم،بعد که از انتخاب خودم راضی بودم یک هدیه واسه تشکر از بودن خودم برای خودم فرستادم....از یک یادداشت که آخر شب گذاشتم روی موبایل که صبح ببینم تا نامه فدایت شوم و دسته گل(خودشیفته نیستم فقط یاد گرفتم تنهایی هام با خودم پر کنم همین)
تنها همدم غصه هام گل های داخل گلدون اتاقم هستن....تمام حرف هام میشنون خیلی خوبن خیییییییلی وسط حرفم نمیبرن و بگن تمومش کن کلافه ام کردی چقدر غصه چیزهای کوچیک میخوری!! ق
به بدترین شکل ممکن خسته شدیم!دیروز با ف.ح همزمان رسیدیم دور میدون سرِ قرارمون یکم منتظر شدیم م.ش هم اومد راه افتادیم به طرف مقصدی که دقیق نمیدونستیم کجاس!اولین بارمون نبود که خربازی در میاوردیم اما این دفعه خیلی فرق داشت 12397 تا قدم :| نمیدونم از کجا تو مغزمون ثبت شده بود که نمایشگاه خیابون مدرس 46،درصورتی که تو این شهر اصلا مدرس تا 22 بیشتر نیست.
از میدونِ قرارمون تا اونجایی که پیاده رفتیم از سرما لرزیدم|ف.ح به زور سوییشرتم در آورد گفت روی مانتو
روز وشبهایت بویِ غم می دهد
به گمانم یتیمی باز
دلش شکسته.....!
آسمان هم میفهمد
شاید بیشتر از من و تو...
ولی پاییز جان
تو انگار هنوز هم کینه داری در دلت...
درست مثلِ یک قلبِ درب و داغون.
ولی اینها به کنار همه اش...
گاهی به این نقطه می رسم که حقیقتا همه چیز پوچ است
نقطه ای که نه شادی به لذت هایش
و نه غمگین به دردهایش...
چقدر شیرینه این لحظات
فقط نمیدونم چرا
توی همین لحظه که گفتم دلت هیچی نمیخاد;
دلت یجور مردن میخاد
یه جور جمع و جور کردن و رفتن میخاد
رفتن و ب
از روزی که پای محیا دچار جراحت شد، دغدغه اصلیم این بود که توی سفر هفتم خرداد به استان گلستان، پاش اذیتش نکنه و سفر بهش خوش بگذره. یکشنبه که برای اولین بار ظاهر زخمه بهتر شده بود، کمی خیالم راحت شد که میتونه بیدردسرتر این سفر رو بره.خودش که خیلی دربارهش نمینویسه! ولی برای من جالب بود که تجربه متفاوتی رو داره از سر میگذرونه. همکاری با یونیسف برای رسوندن اقلام بهداشتی مورد نیاز مردم به مناطق سیل زده استان گلستان و همراهی با مهتاب کرامت
طیّ معجزاتی، زنده رفتیم و زنده ماندیم و زنده شدیم و زنده برگشتیم. این قلبِ نجسِ قلیل را به بحرِ حسینی متصل کردیم و طهارت جُستیم.
حرفهای زیادی برای نوشتن در ذهنم هوار میکشند، اما همچنان باید منتظر باشم خستگیِ راه در ذهنم تسکین پیدا کند و خاکهای این ظرفِ گل آلود ته نشین شوند.
باید تشکر کنم از شُما، از آدمهای با فرهنگِ دهکدۀ بلاگ که اگر نبودند شکّ میکردم که هنوز هم آدمهای خوب در جهان هستند یا نه! این قدر که در سفرِ أربعین، آدمِ بیشعور
نشسته بودیم دور هم، حرف انتخابات شد، شوهرِ خواهرشوهر (که اصولا نود درصد حرفاش شوخیه) گفت: ما که جمعه میریم بادرود، هم رای میدیم، هم زیارت میکنیم، هم ناهار میخوریم، هم صد تومن پول میگیریم و میایم.
همه خندیدن، منم کلا نگرفتم منظورشو و به شوخی برداشت کردم...
تا اینکه دیروز آبجی مریم (که شوهرش کارمند یه شرکتِ خودروسازی خودروهای مطمئن و بی کیفیته) میگفت تو شرکتِ خودروسازی شون، ثبت نام میکردن برای رای، میبرن بادرود، چهارصد تومنم پول میدن! میگفت چ
شب ولادتِ خورشید، تا ابد روز استبه آفتاب مگو از چه گرم و شب سوز است
علی نبود اگر، آسمان نبود و زمینطلوعِ نامِ علی، عینِ هستی افروز است
علی بهانۀ خلقت، علی دلیلِ وجودملَک به درسِ علی، طفلِ دانش آموز است
به دورِ قلبِ علی، کعبه می کند پروازز بوریای علی، جبرئیل، پَردوز است
طنینِ کوبۀ جنّت، علی علی گویدبهشت از دل و جانِ علی، گُل اندوز است
ولادت با سعادت مولای متّقیان، امیرِ مومنان
اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب، علیه السلام
و #روز_پدر مبار
سُقوط از طبقهی همکفِ یک ساختمانِ شصتوچهار طبقه! در دنیایی که وارونگی، نام کوچکِ مرا فریاد میزند. اینبار وارونه دیگری است؛ بر روی دستهایش راه میرود؛ با پاهایش کسانی را در آغوش میکشد؛ ذهنِ بیمار او در میانِ پاهایش جاخوش کرده است و چیزی که میانِ دستهایش باقیمانده است را از کسانیدگر پنهان میدارد! کسی که جان میگرفت، امروز جانی دوباره میبخشد، و آن کس که روزیآورنده بود، سمِ کشندهاش را به خوراکِ شبانهات آغشته میکند. وا
تنها
زُل می زند،پُشتِ سکوتش نقطه چین ، تنهاست ؛تنهامجموعه ای از شعر هایِ خوش نشین، تنهاست؛تنها
نصف النهار ِهر نگاهش رو به قطبِ آرزوهایخ می زند چون بی جهت، رویِ زمین تنهاست؛تنها
ثبتِ حقایق می کند، گاهی، ولی این عکس ها تلخند قابِ دو چشمی که به قلبِ دوربین تنهاست؛تنها
هِی قهوه می نوشد اثر از فالِ خوب اما نمی بینددر حالِ او تأثیرِ گُنگِ کافئین تنهاست،تنها
تبعیدیِ عشق است و در اعماقِ تفکیکی غریبانه چون تکه ای جامانده از یک جو
تو قَرارِ دلِ بیقرارِ منی ...
نمیدونم چرا این عنوان رو برای سفرنامه مشهدم انتخاب کردم ؟!
این اول یه شعره برا امام حسن علیه السلام ، اگه دوست دارید
میتونید بشنویدش من که باهاش خیلی حال میکنم : گوشکنید!
سفرنامه در ادامه مطلب
الحمدلله رب العالمین یکی از بهترین سفر های طول عمرم بود !
با الطاف امام رضا علیه السلام و
حضرت زهرا سلام الله علیها و
امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
و توجه ویژه خدا جل جلاله رفتیم و برگشتیم ،
اما یه نکته :
ا
گاهی مدام تلقین میکنیم به بدبختیو بدبختی چیز عجیبی نیستخوشبختی را به اطمینانِ خُداوندی تلقین کنیمکه شک در کارش نمیرودبی انصاف نیستو آرامش در آغوش خُداستو اگر در دو راهی مانده که نمیتوانستی از جایت بلند شویو دلت قُرص نشدبدان آن راه راهِ خُدا نیستپناهِ او مادام که هست آرامش هستپس راهِ خُدا راو کارِ خُدایی را اشتباه نگیر..اگر جایِ خُدا بودی چه میکردی؟این راه را قلبِ سلیمی مطمعن میداندو راهِ شیطان و گمراهی بی شک راهیست که شاید آسوده باشدو ظا
بعضی وقتها به شدت نیاز دارم که دور بشوم! از همه چیز و از همه کس... حتی عزیز ترینم. نیاز دارم که خودم باشم و خودم. خودم باشم و دو تا پاهایم و کوهی که مقابلم ایستاده است. با هر قدم بالاتر بروم و غمها و دلزدگیها و نشخوارهایِ ذهنیام بریزند از وجود و ذهنم و تا پایین کوه غلت بخورند. بی وقفه بروم بالا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. نیاز دارم وقتی که به نوکِ قلۀ کوه میرسم قلبم مثلِ قلبِ گُنجشک بزند و نفسم بالا نیاید. نیاز دارم که بنشینم و خیره بشوم به
بعضی وقتها به شدت نیاز دارم که دور بشوم! از همه چیز و از همه کس... حتی عزیز ترینم. نیاز دارم که خودم باشم و خودم. خودم باشم و دو تا پاهایم و کوهی که مقابلم ایستاده است. با هر قدم بالاتر بروم و غمها و دلزدگیها و نشخوارهایِ ذهنیام بریزند از وجود و ذهنم و تا پایین کوه غلط بخورند. بی وقفه بروم بالا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. نیاز دارم وقتی که به نوکِ قلۀ کوه میرسم قلبم مثلِ قلبِ گُنجشک بزند و نفسم بالا نیاید. نیاز دارم که بنشینم و خیره بشوم به
قلبت را بگیر...پُر از سیاهی آن بیرون منتظر توستلقمه ی حرام مثل تیزی در قلب انسان ها فرو رفتهو ....امان از قلبِ زخمی ای که حتی نمتواند از تیغه های غل و زنجیر و حصار کرده رها شودمگر به خلاصیمگر به آب شدن قلبشآه که در این دوره ی آخرالزمانقلب مومن اگر نخواهد در چنگِ حرامی ها باشد باید ذوب شودباید ذوب شودباید ذوب شود....قلبت را بگیر...دُنیا سیاه استمردمان هم خر را میخواهند هم خدا را..و خودشان نه مالِ خر هستند..و نه مالِ خُدانقاب ها را بر رُخ بیفکنید..آماد
یک: که انگار روحمو لمس میکنه. دست میبره به پیچیدهترین قسمتای شخصیت و مغزم و اونا رو میفهمه. بغل میکنه. لمس میکنه. ادامه میده به دیدن اونا. که کی میتونه اینقدر قسمتای مختلف مغز یه نفرو ببینه و بفهمه؟ کی میتونه اینقدر به آدم نزدیک شه که مرزای شخصیتاتون برداشته شه و از یه جایی به بعد ندونی این واقعا تویی یا اون؟
دو: میدونی؟ تو قلبِ منی که چارصد، پونصد کیلومتر دورتر از سینهم داره راه میره. نفس میکشه. ادامه میده. که جفتمون لا
1. + اون دختره رو...
- خب؟
+ خب و زهرمار
- موهاش قشنگه
+ بیشتر دقت کن
- چشماش؟
+ اسکلی؟
- اسکلم؟ :(
+ بابا داره سیب زمینی سرخ کرده میخوره *____*
- خب؟
+ بریم بکشیمش سیب زمینیاشو برداریم؟
چند لحظه بعد:
[فرو رفتن چنگال در قلبِ چِش قشنگ و پاچِشِ خون به دوربین]
+ یاسر یاسر احمد؟
- احمد به گوشم...
+ عملیات موفقیت آمیز انجام شد.
- احمد احمد یاسر؟
+ یاسر به گوشم...
- حاجی دبه نکنیا... سیب زمینیا نصف نصفن.
2. عاشقتونم که با قطع نت، به وبلاگ و وبلاگ نویسی روی اوردین. لعنتی
کویریات
7178
به قلم دامنه. به نام خدا. از آنجا که از پیامبر اکرم _صلّى الله علیه و آله و سلّم_ روایت شده است که فرمودند: «این ماه را رمضان نامیدهاند چونکه گناهان را میسوزاند»، انشاءالله به لطف خدا در این ماه مبارک بتوانیم نوشتههایی از جنسِ آینه بخوانیم تا شاید با نظرافکندن در آن، خود را آراستهتر از دیروز و آمادهتر برای فردا نماییم و بتوانیم خودشِکافی کنیم. خودشکافی را از نویسندهی کتاب روح آیین پروتستان رابرت مک آفی براون،
گاهی مدام تلقین میکنیم به بدبختیو بدبختی چیز عجیبی نیستخوشبختی را به اطمینانِ خُداوندی تلقین کنیمکه شک در کارش نمیرودبی انصاف نیستو آرامش در آغوش خُداستو اگر در دو راهی مانده که نمیتوانستی از جایت بلند شویو دلت قُرص نشدبدان آن راه راهِ خُدا نیستپناهِ او مادام که هست آرامش هستپس راهِ خُدا راو کارِ خُدایی را اشتباه نگیر..اگر جایِ خُدا بودی چه میکردی؟این راه را قلبِ سلیمی مطمعن میداندو راهِ شیطان و گمراهی بی شک راهیست که شاید آسوده باشدو ظا
در دقیقهای نامعلوم، در بهت و حیرت و سکوت، در زیر روشناییِ یک چراغ، لمیده بر مبلی قدیمی و در خانهای متروک، در قلبِ روشنِ این زندگی، به روز و روزگارانی میاندیشم، که انقدر دور و ناشناس است، که حتی باور به داشتنِ یک ثانیه از یک قطعهی خارجشده از آن هم مرا میهراساند. به تو فکر میکنم. که پس از ترکِ آن ثانیه چه میشوی؟ و به راه باریک و طولانی ِ بعدش فکر میکنم. که با هراس و دلهره و سردرگرمیِ من چه میکند؟ حرف برای گفتن بسیار است.. وقتی که را
بدون شرح؛
راست میگه
مریم رو میگم
راست گفته
وقتی دنیای دَنی و دنیای دون، اشک های مرواریدگونه ی مریمِ من را از گونه ی سرخ فام و زیبایش سرازیر کرد، فقط و فقط قلبِ مادرش هست که می لرزد
البته به غیر از مامانِ دختردوستِ مریم یکی دیگه هم هست
که اگر آب در دلِ نازکِ مریم تکان بخورد؛ دلش می ترکد
اگر اشک مریم در آید؛ جان از بدن او بیرون خواهد آمد
یکی هست که دین و دنیا و شادی و غمش مریم است
ولی چرا خواهرِ عزیز تر از جانِ من، یادش به این یک نفر نبود؟؟
حجاب نه زیبائیست و نه صدفی است برای گوهر وجودِ زنان! نه "حجاب" کاغذِ بستهبندی و نه "زنها" شکلات و آبنبات هستند، که اگر پوششی نباشد دورش مگس و مورچه جمع بشود! نه هیچکدام از این مَثلهای بدقواره و باطل!
زنانِ این مملکت را نه چوب رضاخان مانعِ حجابشان شد و نه گشتِ ارشادِ جمهوری اسلامی محجبهشان کرد! که اگر خدا هم اجبار میخواست به پیامبرش زور بازو میداد! نه قلبِ رئوف و سینهی گشاده! و اساسِ امور قلبها قرار نمیگرفت!
ادامه مطلب
همدمِ عزیزم ؛ سلام.
نمیدانم چه حسیست که گاهی دوست دارم برایم به وسعتی نامحدود حرف بزنی و از ریز و درشتِ اتفاقات برایم تعریف کنی. دوست دارم آینده و گذشته را بریزی در قالب کلمات و بدهی تا سر بکشم. دوست دارم سکوت نکنی و حرفی برای گفتن داشته باشی. چندین بار این موضوع را بهت گفتهام و حتی آخرین بار که همین امشب باشد، قلبِ حساست ازم دلخور شد. میدانی که، من یک لحظههم تابِ دلخوریت را ندارم. اما مگر من جزء تو در این دنیا هم صحبتی دارم؟ کمی که در ر
خیلی چیزها قرار بود ،بنویسم
ولی حالِ نوشتن ندارم. اوضاع روبراهه. این منم که روبراه نیستم! آنهم موقعی که باید روبراه باشم. ولی ظاهرم که روبراه است، همین کافیست برای آنهایی که همینقدر از من می دانند. اینروزها ذهنم توی جاهای دور می گردد. جاهای خیلی خیلی دور! دور ولی نزدیک. خودم را به امان خدا سپردهام، خدا را هم به خودش..منتظر اتفاقی هستم که خیلی زودتر از تصورم میافتد، اتفاقی که یکبار تمام و کمال متلاشیام کند و خودم را برای همیشه به
رَبَّنا وَ لٰاتَحْمِلْنا مٰا لٰا طٰاقَةَ لَنٰا بِه. |بقره ، ۲۸۶|
خدای خوبم، خدای مهربونم! این آیهی بقره هست، خب؟ خیلی حرفِ دلِ بیقرارِ منه! حالا چطور؟ اینطوری که واقعا واقعا دیگه تحمل یه ناکامی و نرسیدن دیگه رو ندارم. خودت که همه جوره در جریان تموم اتفاقا هستی، من چی بگم عاخه؟! بعد از این حجم از سختی و خستگی نمیشه یه اتفاق خوب بیفته؟ مثلا همونی که من میخوام؟ :)
حالا نشد هم فدای سرت، بیخیال. من نه همهی تلاشم رو ولی تا جایی که شد، کردم.
{ السلام علیک یا اباصالح المهدی(عج) }
کسی نیامده جز او سرِ قرارِ خودشنشسته غرق تماشای شیعیان خودشچه انتظار عجیبی ست اینکه شب تا صبحکسی قنوت بگیرد به انتظار خودش . . .
آخرین جمعه ی سال ۱۳۹۷ هم تمام شد
و
نیامد . . .
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط
دیشب تو ذهنم سال 97 رو مرور کردم یکم!
خیلی بد نبود راستش،زندگیم کاملا عوض شد ینی از 93 تا 97 اونقدر داغون کردم خودم و زندگیم رو که شاید تا کامل درست بشه بازم چند سال طول بکشه اما همین که از مسیر اشتباهم برگشتم و راه درست رو در پیش گرفتم،خیلی خوبه!
فکر کن 4 سال با یه اشتباه بچه گانه زندگیت رو بسوزونی و یهو به خودت بیای بخوای از خاکستر باقی مونده ادامه زندگی رو از نو بسازی...
من مطمئنم می تونم بهتر بشم و امیدوارم سال بعد توی این روز همونجایی باشم که ت
ما رو باش...
ما رو باش خیال می کردیم همیشه یکی رو داریم
یکی که به وقتِ گریه سر رو شونه هاش بذاریم
ما رو باش خیال می کردیم یکی به فکر ما هست
میون این همه وحشت؛توی این مردمون پست
ما که واسه تـو قــرصِ ماهـو می شکــستیـــم
ما رو بـاش چه ساده کی رو عاشق می دونستیـم
توی کوچـه بــاغِ دل واسه کـی شبـــا نشستیم
ما رو باش دل به کی بستیم؛ کی رو عاشق دونستیم
ما رو باش خیال می کردیم گلِ عشقی که شکفتی
راز شب هـــای بغــضمــو به قلبِ کسی نگفتی
ندونستم می گذری
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پر چین و جبین پر آژنگ
با نگاه غضب آلود زند
بر دل نازک من تیر خدنگ
از در خانه مرا طرد کند
همچو سنگ از دهن قلماسنگ
مادر سنگ دلت تا زنده ست
شهد در کام من و تست شرنگ
نشوم یک دل و یک رنگ ترا
تا نسازی دل او از خون رنگ
گر تو خواهی به وصالم برسی
باید این ساعت بی خوف و درنگ
روی و سینه تنگش بدری
دل برون آری از آن سینه تنگ
گرم و خونین به منش باز آری
تا برد ز آیینه قلبم زنگ
عاشق بی خرد ن
کلیپ «قلب من» از داوود خانیخلیفهمحله در وبگاه آپارات
سرکشیدم آخرین قلپّ از بهارچایِ کوهپایه را درحیاطِ جایدارِ چایخانه زیر بید و استکانِ چای را روی میز میگذاشتم تاکه پا شوم؛ دیدم آه! دختری تیتیش و خوشتراش، چندمتر دورتر، نرم رویِ صندلیِ صورتیِ روبهروی من خزیده، خنده میمکد.
دخترک که دید سخت خیرهام بهاو، خدابداشت با دو دست خود برای من قلبی در هوایِ زیر بید کاشت. بعد کفّ دست راست را برد سمت غنچهی لبش. بوسهای گرفت. بوس
همه جا با تو بهشته. حتی اگه تو گرما و تو ترافیک سنگین، کلافه و بی حوصله بشم و غر بزنم. حتی اگه قرارِ آلاشت رفتنمون کنسل بشه، حتی اگه یادمون رفته باشه چیزی برای خوردن با خودمون ببریم... من کنار تو خوشحالم، چه با بهانه و چه بی بهانه، چه با دلیل و چه بی دلیل...
اینجا جنگل جوارم هست. به بکر بودن جنگل های قبلی نمیرسید، اما با این حال باز هم زیبا بود. حضور انسان ها و وجود زباله ها تو دل جنگل به خوبی قابل مشاهده بود. مسیر ابتدایی جنگل سوییت اجاره مید
دانلود آهنگهای رحمان و رحیم در پایتخت ۶
دانلود اهنگهای برگرد هوای دنیام بدجوری سرده و زندونی و بانو بانو جان رحمان و رحیم در پایتخت شش ۶ با لینک مستقیم و دو کیفیت ۳۲۰ و ۱۲۸ از تهران دانلود
اهنگ جدید زندونی در بلندو باز نمونه / شعر و غزل بدون ساز نبونه رحمان و رحیم اضافه شد .
آهنگ بانو بانو جان رحمان و رحیم هم افزوده شد .
برگرد هوای دنیام بدجوری سرده
نبودنت، بازم دلو دیوونه کرده
برگرد نذار که از دست برم دوباره
این خونه واسه دیوونگیت، باز ب
سلام
رفته پیش امام جمعهی شهر و گفته «اگر معرفیم نکنید به یه بانک تا بتونم برای عملِ قلبِ بازِ شوهرم و خرید دریچه، وام بگیرم، مجبور میشم برم نزول کنم اونوقت گناهش گردن شمایی که میتونستید کاری بکنید و نکردید.»
امروز گفت: «ده میلیون تومن نزول کردم» اشک تو چشماش حلقه زد و گفت «از کسی که پشت همین امام جمعه نماز میخونه»
یعنی اون جمله به همراه اون اشکی که مثل یه بچه ای که از روی ناتوانی در مقابل تنبیههای ناجوانمردانهی پدر و مادرش زار میزنه، تَن
فقط نه این که خمیده چنان هلال شدی
شبیه فاطمه چون سایه و خیال شدی
شبانه روز فقط مرگ را طلب کردی
چه شد که این همه لب تشنه ی وصال شدی؟!
چه حیف! تشنه ی دیدار دخترت ماندی
دچارِ غربت این دوری و ملال شدی
میان ظلمت زندان، به قلبِ بدکاره...
هبوط کردی و خورشیدِ لم یزال شدی
چقدر وقت نمازت تو را کتک زده اند
چقدر مضحکه ی قومِ بدخصال شدی
بگو به ساحتِ پاکِ علی ولی الله
چه گفته مرد یهودی، مریض حال شدی؟!
اگر غلط نکنم ساقتان شده مرضوض
عجیب وقت پریدن شکسته بال شدی
چه
از پشتِ بیقراریِ چشمانِ تو
ـ تنها نه آن نگاهِ درخشانِ تو ـ
معلوم میشود همهی جانِ تو
هر قدر هم بپوشی و پنهان کنی
غمگینِ با وجود و عدم آشنا!
از ناکجای فلسفه بیرون بیا!
وقتش رسیده است که آیینه را
در خانهی مغازله مهمان کنی
میخواستم نگاه کنم پشتِ هم
اما به رسمِ شعر و شعورم قسم
در مکتبِ وقوعِ دلِ وحشیام
عقلی نداشتم که مسلمان کنی
دیگر گل و درخت ندارد بهار
خشک است و خالی است تنِ روزگار
با شیوهی دو چشمِ دقیقت ببار
تا خاک را دوباره چراغان کنی
دیگر دلتنگی را نمیشناسمیک روز بیدار شدم..و همه چهره ام را دیدند.. یک مُشت دلتنگیمی دیدنددوباره خوابیدمو من دیگر نشنیدم که چه گفتدلتنگی را باید خُفت!تا بیدار شوی..بعدش..بفهمی کابوس بود..دلتنگی حجمش اندازه ی یک خواب است..نه..یک کابوس..مثل اینکه هرشب کابوس ببینی و در خواب راه بروی..در دلتنگی خیلی معیارها مشخص میشود..مثل عشق..که وقتی بیدار شدی ..هم..آن..کابوس..ادامه..دارد....ولی دیگر دلتنگی را نمیشناسم..به یُمنِ عشقی که هنوز بخاطر می آورم!ای کاش..پس از..ای
یک مرد توی خانه، یک زن انارِ دانه، دلواپسِ فراغت
یک پرده پُر بنفشه، یک پنجره نشسته، در انتظارِ ساعت
در کوچهای زمستان، سردیش تو چمدان، غُر میزند که بَد شد
اما بهارِ خوشذوق، دوان دوان پر از شوق، از نبشِ کوچه رد شد
آری بهار با ماست، لیل و نهار با ماست، خواهد گذشت غصه
خواهد پرید آخر ، در آسمانِ باور ، گنجشکِ پَر شکسته
ذاتیِ ماست مستی، با هر عَرَض که هستی، پِیک مرا پُرَش کن
قلبِ کسی که شیشهست، نشکن که ریشه ریشهست، این شیشه را دُرَش کن
ا
♫♫
رفتنت ، مثلِ یه کابوسه
رفت تنت ، تو بغلِ یکی دیگه
کردنت ، یه بازیچه
و حالا وِل کردَنِت
رو بدنت عطرِ نامحرمه
ازت ، خاطره دارن همه
دیگه ، قلبِ تو دور از منه
دیگه ، شده مَصرف تنت
رو مغزمه حتی راه رفتنت
مثِ گُل بودی قبلنا
چقد پژمرده ای امروز
آخه بی معرفت تو واسه من پُر بودی از معنا
مگه چی شد توو این یک روز
چقد خُل بودی قبلنا
ولی حالا چه دلگیری
آخه بی معرفت من واسه تو پُر بودم از رویا
مگه چی شد داری میری
چقد غمگینه رفتارات
♫ ♫ ♫ ♫
♫ ♫
میدونی من تازه فهمیدم گاهی نیاز نیست روی بعضی چیزها پافشاری کنی.واقعا لازم نیست توی موضوعی دائم شکست بخوری و منتظرِ درس گرفتنهای احتمالیِ اون شکست باشی.نیاز نیست بخاطر سمج بودن روی موضوعی که میدونی صددرصد نمیشه مریض بشی،روح و جسمت آسیب ببینه و توی اتاقت درمونده بشینی و غم و غصه و ناراحتی چاشتِ روز و شبت بشه.مطمئنن بعدش هم قرارِ افسردگی پا پیش بذاره،دستش رو بذاره روی زندگیت و همه چیز رو برعکسِ چیزهایی که میخواستی بچرخونه و خدا نکنه تو
متن آهنگ فرزاد فرزین به نام بی انتها
Farzad Farzin – Bi Enteha
بصورت کامل در ادامه مطلب رسانه تکست باند
بمیرم من واسه عشقِ دوتامون و
واسه تنهاییِ بی انتهامون و
کی باید جمع کنه این قلبِ داغونو
تو رفتی و غمت یک شبه آبم کرد
ببین دنیا منو بی تو جوابم کرد
تو رفتی حرفِ این مَردم خرابم کرد
تو رفتی زندگیمون رفت
یه عاشق زیرِ بارون رفت
دیدی آخر یکیمون رفت
کجایی ؟
ادامه مطلب
دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین بی انتها
Download New Music BY : Farzad Farzin | Bi Enteha With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ بی انتها فرزاد فرزین
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
بمیرم من واسه عشقِ دوتامونو!واسه تنهایی بی انتهامونو…کی باید جمع کنه این قلبِ داغونو؟!تو رفتی و غمت یه شبه آبم کرد!ببین دنیا، منو بی تو جوابم کرد…تو رفتی حرفِ این مردم خرابم کردتو رفتی؛ زندگیمون رفت…یه عاشق، زیر بارون رفت
دیدی آخر یکیمون رفت؟کجایی؟بمیرم بهتر از اینه! نمیتونه تو این سینه؛ تمو
دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین بی انتها
Download New Music BY : Farzad Farzin | Bi Enteha With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ بی انتها فرزاد فرزین
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
بمیرم من واسه عشقِ دوتامونو!واسه تنهایی بی انتهامونو…کی باید جمع کنه این قلبِ داغونو؟!تو رفتی و غمت یه شبه آبم کرد!ببین دنیا، منو بی تو جوابم کرد…تو رفتی حرفِ این مردم خرابم کردتو رفتی؛ زندگیمون رفت…یه عاشق، زیر بارون رفت
دیدی آخر یکیمون رفت؟کجایی؟بمیرم بهتر از اینه! نمیتونه تو این سینه؛ تمو
دانلود آهنگ جدید فرزاد فرزین بی انتها
Download New Music BY : Farzad Farzin | Bi Enteha With Text And 2 Quality 320 And 128 On Music-fa
متن آهنگ بی انتها فرزاد فرزین
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
بمیرم من واسه عشقِ دوتامونو!واسه تنهایی بی انتهامونو…کی باید جمع کنه این قلبِ داغونو؟!تو رفتی و غمت یه شبه آبم کرد!ببین دنیا، منو بی تو جوابم کرد…تو رفتی حرفِ این مردم خرابم کردتو رفتی؛ زندگیمون رفت…یه عاشق، زیر بارون رفت
دیدی آخر یکیمون رفت؟کجایی؟بمیرم بهتر از اینه! نمیتونه تو این سینه؛ تمو
کتاب سه جلدی "در جستجوی صبح"، خاطرات شادروان "عبدالرحیم جعفری"، بنیانگذار مؤسسه انتشارات امیرکبیر است که چاپ اول آن در بهار 1383 توسط انتشار روزبهان در ایران منتشر شد.
در این کتاب که به صورت زندگینامه و با نثری دلنشین تألیف شده است، نویسنده با نگاهی متفاوت به زندگانی خود، خواننده را با وقایع تاریخ معاصر ایران نیز به نحوی جذاب و قابل لمس آشنا میکند. این زندگینامه که به طرز تاثیرگذاری از عناصری چون مادر، همسر و خانواده، کارگر و کارمند و قشر
درباره این سایت